غرور خشکی زهد ار دماغ تر دارد


بیا که مستی ما نشأه دیگر دارد

بهشت و خلد و نعیمش کی التفات افتد


کسی که حسن رخ دوست در نظر دارد

بهشت یکطرف و عشق یک طرف چو نهند


غلام همت آنم که باده بر دارد

بسنگلاخ نگردیم همچو زاهد خشک


به بحر عشق در آئیم کان گهر دارد

نهال زهد اگر سدره گردد و طوبی


درخت عشق جمال حبیب بر دارد

ز زهد خشک لقای حبیب نتوان چید


درخت عشق بود آنکه این ثمر دارد

درا بحلقهٔ ما فیض و زهد را بگذار


که ذوق صحبت ما لذت دگر دارد